جنگ دوازده روزه خرداد ماه سال جاری (ژوئن ۲۰۲۵)، نقطه پایانی بر دههها درگیری غیرمستقیم، انکارپذیر و فرسایشی میان ایران و اسرائیل بود. این رویارویی، برای نخستین بار دو قدرت منطقهای را از پشت پرده عملیاتهای مخفی و نیروهای نیابتی، به یک میدان نبرد مستقیم و آشکار کشاند. این عبور از آستانه، نه تنها قواعد بازی، بلکه پارادایم امنیتی حاکم بر خاورمیانه را به طور بنیادین دگرگون کرد. این جنگ تمامعیار نبود، بلکه یک «تشدید تنش کنترلشده » بود که در آن هر دو طرف، با درک پیامدهای فاجعهبار، به دنبال ارسال پیامهای استراتژیک بودند: اسرائیل برای اثبات برتری اطلاعاتی و هوایی و ایران برای نمایش توانایی نفوذ به پیشرفتهترین سامانههای دفاعی. این «موازنه وحشت» با مداخله آمریکا متوقف شد، اما میراث خطرناک آن، یعنی عادیسازی درگیری مستقیم دو قدرت، باقی ماند و مدل بازدارندگی پیشین را برای همیشه در هم شکست.
دکترینهای جدید در دورانی خطرناکتر
این درگیری مستقیم، هر دو کشور را به بازنگری در دکترینهای امنیتی خود وادار کرد.
برای دههها، امنیت ملی اسرائیل بر ستونهای «دکترین بگین» استوار بود: پیشدستی قاطعانه برای نابودی تهدیدها و تضمین «مصونیت» جبهه داخلی. این دکترین که در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با حمله حماس ترک برداشته بود، در جنگ با ایران کاملاً فرو ریخت. اکنون دکترین جدیدی در حال ظهور است: «پذیرش ریسک محاسبهشده». اسرائیل دیگر نه تنها از آسیبپذیری داخلی نمیترسد، بلکه آن را به عنوان یک هزینه قابل قبول برای دستیابی به اهداف استراتژیک بزرگتر میپذیرد. این تغییر انقلابی، با حمایت مستقیم آمریکا ممکن شده است؛ حمایتی که به اسرائیل «عمق استراتژیک» بخشیده و به آن اجازه میدهد با علم به اینکه یک ابرقدرت ضامن نهایی امنیتش است، ریسکهای بزرگتری را بپذیرد.
در سوی دیگر، ایران نیز از دکترین سنتی خود یعنی «صبر استراتژیک» فاصله گرفته است. پیش از این، تهران درگیری را از طریق شبکه متحدان منطقهای خود مدیریت میکرد. اما حمله مستقیم اسرائیل و دخالت آمریکا، این صبر را شبیه به ضعف جلوه داد. در نتیجه، ایران به سمت یک دکترین جدید حرکت کرده است: «رویارویی مستقیم حاکمیتی» این به معنای آن است که جمهوری اسلامی دیگر صرفاً به نیروهای موسوم به محور مقاومت تکیه نمیکند، بلکه مستقیماً با توان نظامی رسمی خود وارد میدان میشود و مسئولیت آن را بر عهده میگیرد. این گذار به «هدفگیری متقابل» و تکیه بر «استراتژی اشباع» (حملات انبوه برای غلبه بر پدافند دشمن)، معادله بازدارندگی جدیدی را بر اساس «فرسایش متقابل» تعریف میکند.
واکنش قدرتها: مدیریت بحران در جهانی تکقطبی
این جنگ، نقش دیگر بازیگران منطقهای و جهانی را نیز شفاف ساخت. آمریکا نقشی دوگانه ایفا کرد: از یک سو توانمندساز اصلی عملیات اسرائیل و از سوی دیگر، تنها قدرتی که توانایی مهار درگیری را داشت. این وضعیت، هرگونه ایده مبنی بر خروج آمریکا از خاورمیانه را باطل کرد و جایگاه واشینگتن را به عنوان یک «بازیگر محوری در مدیریت بحرانهای» منطقه تثبیت کرد.
در مقابل، روسیه و چین با وجود محکومیتهای لفظی، خویشتنداری کردند. روسیه که درگیر اوکراین است، از افزایش قیمت نفت سود برد اما نخواست ترتیبات حساس خود با اسرائیل در سوریه را به خطر اندازد. چین نیز که اولویتش ثبات اقتصادی است، شاهد محدودیتهای نفوذ امنیتی خود در منطقه بود. این بحران ثابت کرد که معماری امنیتی خاورمیانه در لحظات حساس، همچنان اساساً تکقطبی و تحت سلطه آمریکا باقی مانده است.
در این میان، کشورهای کلیدی خلیج فارس، بهویژه عربستان سعودی و امارات، راهبرد بلندمدت خود یعنی «پوشش ریسک» را تثبیت کردند. این جنگ هم نگرانیهای آنها از ایران را تأیید کرد و هم خطرات یک درگیری تمامعیار را به نمایش گذاشت. در نتیجه، این کشورها روند تنشزدایی با تهران را نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت استراتژیک برای کاهش ریسک میبینند و منافع خود را دیگر به طور انحصاری با بلوک آمریکا همسو نمیکنند.
دو سناریو برای آینده: حلقه محاصره یا موازنه وحشت؟
اکنون خاورمیانه در یک دوراهی استراتژیک قرار دارد که آینده آن را دو سناریوی اصلی رقم خواهد زد:
۱. سناریوی اول: «حلقه محاصره» در این سناریوی تاریک، آتشبس فعلی صرفاً آرامش قبل از طوفان است. اسرائیل و متحدانش از این فرصت برای ایجاد یک اجماع بینالمللی و تکمیل محاصره استراتژیک ایران استفاده میکنند. این محاصره شامل فشار اقتصادی حداکثری (فعالسازی مکانیسم ماشه)، انزوای دیپلماتیک و فشار از پیرامون از طریق بازیگرانی مانند ترکیه و آذربایجان خواهد بود. پس از تضعیف کامل ایران، یک «رویداد ماشهای» بهانهای برای یک حمله همهجانبه و هماهنگ با حمایت مستقیم لجستیکی و عملیاتی آمریکا خواهد بود. این یک قمار پرخطر با هدف یکسره کردن کار و تغییر بنیادین ساختار قدرت در ایران است.
۲. سناریوی دوم: «موازنه وحشت نوین» در این سناریوی محتملتر، آتشبس نتیجه منطقی محاسبات همه بازیگران کلیدی است که به پرداخت هزینههای غیرقابل کنترل یک جنگ تمامعیار حاضر نیستند. آمریکا نقش «مدیر بحران» را به «آغازگر جنگ» ترجیح میدهد و کشورهای خلیج فارس نیز با مشاهده این وضعیت، راهبرد کاهش تنش مستقیم با ایران را برای تضمین امنیت خود تسریع میکنند. در این حالت، منطقه وارد یک وضعیت طولانیمدت «نه جنگ، نه صلح» میشود. این «صلح سرد شکننده» با یک مسابقه تسلیحاتی چراغ خاموش و درگیریهای کنترلشده در مناطق خاکستری (سوریه، عراق، فضای مجازی) همراه خواهد بود. این یک جنگ فرسایشی استراتژیک است، نه یک جنگ نظامی برای فروپاشی.
یک راهبرد جدید برای ایران
در چنین شرایط پیچیدهای، ایران باید یک راهبرد دو وجهی را در پیش بگیرد.
در عرصه دیپلماسی: تهران باید فعالانه از راهبرد «پوشش ریسک » همسایگان استقبال کند. تعمیق روابط اقتصادی و دیپلماتیک با عربستان و امارات، یک دیوار حائل منطقهای در برابر ائتلاف تهاجمی ایجاد میکند. همزمان، ایران باید بپذیرد که روسیه و چین متحدان نظامی نیستند، بلکه شرکای معاملاتی هستند و با حفظ کانالهای ارتباطی پشت پرده (مانند عمان)، از سوءمحاسبات آینده جلوگیری کند.
در عرصه نظامی: محدودیتهای بازدارندگی مبتنی بر محور مقاومت آشکار شد. منطقیترین گام، تمرکز بر «بازدارندگی عمودی » است؛ یعنی دستیابی به «یک جهش کیفی در توانمندیهای راهبردی» که هزینه هرگونه تهاجم را برای دشمن به شکلی بنیادین و غیرقابل تحمل، بالا ببرد. منظور، نه فقط تقویت سامانههای فعلی (که کارایی محدود خود را نشان دادند)، بلکه دستیابی به سطحی از توانمندی است که دشمن فاقد دفاع قابل اتکا در برابر آن باشد یا هزینه مقابله با آن را غیرقابل محاسبه بداند . در عین حال، «محور مقاومت» دیگر نه ابزاری برای آغاز جنگ، بلکه ابزاری برای «مدیریت سطح تنش» و ایجاد یک عمق استراتژیک چند جبههای در سناریوی موازنه پرتنش خواهد بود.
پایان/
نظر شما